اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یلدا

قربان توام یلدا، آرام  شوی فردا

ازدوست بپرهیزی،بیگانه شوی باما


هرگزنکنی رسوا، اسرارنهان داری

زان روز گریزانی،روشن نشوی بیجا


آری شده ام عاشق،باچشم تومی بینم

درگوشه ی چشمانت،غمگین شده مسکین ها


زخمی شده ای آیا،بادست خودت یلدا؟

ازدوست به جان دارم،آن زخم تبر هارا


ای دوست نکن باما،آن خفّت وآن خواری

عمرم ندهد مهلت،آن روزشوی شیدا


این عمرنمی پاید،کوتاهِ نمی دانی

گهواره وتابوتم،یک روزشودبرپا


(میلاد)تویک عمری،بااشک سخن گفتی

این قطره ی شبنم ها،روزی برسددریا


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

سفرعشق

این قطعه را برای روی 

سنگ قبرم سروده ام


شده ام دست بغل دست گریبانم نیست

نگهم جزبه تماشاگه جانانم نیست


شده ام مست،چنان ازرخ جانان دردل

که بجزعشق،بجزعشق،فراوانم نیست


سفرعشق برفتم برسیدم جانان

نشنیدم که بجزعشق فراخوانم نیست


عجبم نیست که هرآن برسم بریارم

که دلم جربه تماشای،به فرمانم نیست


غزلاتی زدل وجان،ای عزیزان گفتم

بسپردم به شما،دست به دیوانم نیست


رهگذرگردل این خاک زهم بشکافی

دل (میلاد)به جاییست،که درجانم نیست


گنهی هست به گردن،شده ام شرمنده

دست بگذاربخوان حمد،که احسانم نیست


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی