اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بازگویم غم خودعاشقی ام عارکه نیست

دلِ بی کینه ی ماپرشده انبارکه نیست


شده ام عاشق وشیدای دوچشمان سیاه

عاشقی بستنِ لب هاوفقط زارکه نیست


شده پراشک،وجودم زتمنای دلم

رهِ اشکم که فقط ازرخ ورخسارکه نیست


مثل دریاشده دامان وجودم زغمت

هرچه فریادزنم،ساحلِ غمخوارکه نیست


رخ نمابازبیا بشنوی آوازه ی عشق

طی این مرحله هرگز،به تودشوارکه نیست


شده پر ازغم هجران توهرگوشه ی لب

دل بگویدغزلاتی لب گنه کار،که نیست


لبِ (میلاد) نکن فاش تو اسراردلت

پَسِ آن پرده تماشاگهِ،اغیارکه نیست


ناله پنهان کن وبگذر،توزچشمان سیاه

شده هم ناله تورا،میل به دیدارکه نیست


(علی خودى آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

آتش می

آتشِ مِی،وجودم بگرفت،باوَررفت

دخترِ دِی،کنارم چونشست، آذررفت


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی