تنگ غروب وعاشقی صور خدا صدا نشد
به روی ماهروی او محفلِ شب صفا نشد
سلام شب پیام شب نشسته شب به پای شب
غروب شب طلوع شب شب شد و درب باز نشد
دل ببردز عاشقان غنچه ی خوشبوی بهشت
غنچه گلی ز بوستان راهیِ خانهها نشد
آیه به آیه عشق را صفحه به صفحه خوانده ام
به انتظار مانده ام لحظه ی رونما نشد
حال گذاشته نیمهشب صوت شکسته روی لب
دل بگرفته تاب و تب حاجتِ ما روا نشد
به شوق دیدنت همی بال گشاده ام چومرغ
سینه کشان روم تورا بام توآشنا نشد
آهِ دلم به پا کنم سینه و دیده وا کنم
هرچه کنم صدا تو را گوشِ تو حرف ما نشد
در رهِ عشق،چشم ما مانده به راه ای خدا
کفترِ عشق کام ما بال شکست و پا نشد
نیست مرا دوامِ شب آمده جانِ ما به لب
شکست، صبرعاشقی دردِ دلم دوا نشد
(علی خودی آغمیونی)
- ۰۰/۱۲/۰۶