اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سیل آمد

ای فلک دنیا به جان اینگونه خواست؟!

آسمانِ مهربان اینگونه خواست؟!


رفت، ازدل مهربانی،عاشقی

گلبُنِ بی همزبان اینگونه خواست؟!


خشکسالی برکه، خالی دروطن

ازشهیدان،نردبان اینگونه خواست!!


برده ایم از ،یاد ، یادِیادمان

یادمانِ بی نشان اینگونه خواست


دولتی گر ، نامرامی ها کند

چون زمامدارزمان اینگونه خواست


سیل آمد،سیل آید،سیل خون

اشکِ چشمِ مردمان اینگونه خواست


شدگرانی، باتبانی، این نگو

درغزل(میلاد)آن اینگونه خواست


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

شعر موشّح: حروف اول مصرع اول هر بیت در بردارنده ی یک رمز است


برده ام چشمان خود چشمان یار

می بَرد، از دل نگاهش اختیار


سیل اشکم زان گواهی می دهد

سد راهش گاه، آهی می شود


مهربانی می کند بغض گلو

دل ستانی می کند آواز او


ای خدا آمد دلم آغوش عشق

در دلم هرگز نکن خاموش عشق


لاله گونم زان نیازم کن روا

دفترم را پر کنم از بیت ها


لول لولم کن مرا میل مِی است

بس که خوردم خون دل خونابه بست


هرچه دارم از تو دارم ای خدا

هرچه خواهم از تو خواهم ای خدا


اهل سودایم دلم دارد نیاز

آن تویی تنها دلم را چاره ساز


لحظه ای میخانه بر رویم مبند

از تو می خواهم تو را دیدار چند


رو برو آیی مرا از رو برو

روبرو بینم تو را بی گفتگو


حال، من از پرگناهی خسته ام

دل به دریای کرامت بسته ام


مانده ام گرداب غم دل عاشقم

دل رسان بر کام دل گر لایقم


نای نالانم چونی پر راز کن

چشم گریانم به دریا باز کن


آرزویم روز و شب دیدن تو را

با نگاهی چهره بوسیدن تو را


لال هستم باز کن باب سخن

کور هستم باز کن چشمان من


رهنمایی کن مرا، این داستان

تا نویسم من همانا راستان


حرف ها دارم دلم بشکسته است

عهدهایی در دلم بنشسته است


یادمانی با دلم شد آشنا

کاروانی او ز من بردا کجا


می روم با یاد او دوران عشق

دفترم شیما و نیما جان عشق


برگی ازکتاب

 مثنوی شیماونیما


(علی خودی آغمیونی)

  • علی خودی آغمیونی