دلا هستی هزاران گشت دارد
کویری پرنمک وان دشت دارد
بهسختی گر گذشتی از بیابان
چمن زاری درآن برگشت دارد
نگاهی کن تو دل بشکسته ها را
یکی زیبا ، یکی را زشت دارد
سواری میدهد گر اسب و گاری
سواران را گهی زین پشت دارد
بیاموزد تو را مادر نیاموخت
یکی را رو یکی هم مشت دارد
زمستان میرود آید بهاران
فراوان دانه در این خشت دارد
هزاران آدمی آید به دنیا
به ناکامی مرا گر کشت دارد
ز،هر قومی بیارد دور مجلس
یکی را خان یکی زرتشت دارد
به فریادی زغم افتاده (میلاد)
غزلهایی چنین بنوشت دارد
نمیدانم چرا با نام هستی
فلک چشمان من انگشت دارد
(علی خودی آغمیونی)
- ۰۰/۱۱/۲۶