اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک
  • ۰
  • ۰

گریه ی مرد

دریاچه ی غم سینه ی ویرانه ی مردست
آیی چه کنی،سینه ی اوخانه ی دردست

بربند، دوچشمان وفلک دست نگه دار
کاین سخت ترین وقت مرا،گریه ی مردست

ازهرچه که ترسید،به سرآمدوبگذشت
اندوخته اش،موی سفیدو،  رخِ زردست

بااشک نکوهش نکنی وقتِ ملاقات
رسوانکنی،بوسه ی ماکز،لبِ سردست

پیداست که اوطاقتِ این بار ندارد
این لحظه همان لحظه ی پایان نبردست

برسایه ی این  مرد، بینداز، نگاهی
کاین لحظه دگرلحظه ی فرسایش فردست

وآن پند پذیری، توزِ آیینه بیاموز
بینی رخِ آیینه،اگرهم پُرِ،گردست

آیینه ی عبرت شدو( میلاد)به ریخت
این مزدِهمان،حرف،که اوگوش،نکردست

باناله و اندوه،توفریاد برآور
رسواست اگراین غزل ازاوست،ببردست

(علی خودی آغمیونی)

  • ۰۰/۱۱/۲۵
  • علی خودی آغمیونی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی