اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک
  • ۰
  • ۰

شرح پریشانی

 

عاشقان شرحِ پریشانی ام آییدمرا
لحظه ای بادل وجان گوش سپاریدمرا

وقت رفتن شده آری زپریشانیِ او
رفتم ازحال،دگرهوش نیاریدمرا

رفتم ازدست نگویید،بشوییدمرا
خون بهایم رهِ او،خاک گذاریدمرا

بهرآزادگی ام،دست به دامان دعا
جزغزل هیچ ندارم،که نخواهیدمرا

خوانده دیوان مرا،دست به اسراربرید
بین هرمصرع وهربیت بدانیدمرا

بعدازاین روزوشب آدینه درآدینه کنید
راهِ این عاشقی آگاه شماییدمرا

گاه وبی گاه که چون،چشم به راهم اورا
سرِ خاکم شده، هرروز،بپاییدمرا

چون ندارم به جهان،هیچ کسی جزرخِ او
یارم آید چو سرِقبرگشاییدمرا

استخوانم شده گرخاک،به بادم ندهید
گنهی بوده به تن،خاک دوانیدمرا

بگذاریدشوم پاک،چنان لایقِ او
زیرِ پای رهِ او خاک بمالید مرا

(علی خودی آغمیونی)

 

  • ۰۰/۱۱/۱۱
  • علی خودی آغمیونی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی