اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک
  • ۰
  • ۰

زانوشکسته او

ای دوست باده ریزکه غم هاخریده ام

گمراهِ عشق،هستم و کامی ندیده ام


دردیست دردِلم شده همراه لحظه ها

عمریست همدَمَم، لبِ نی،ناله چیده ام


دامانِ اوگرفته نگاهم به اشک خود

خوناب بغض واشده،قامت، خمیده ام


مستانه رفته ام لبِ برّ‌‌انِ تیغِ عشق

سرریزِعشق نارَسِ او پر تنیده ام


دیدیدآن جراحَتِ عشقم به جان ودل

آن بی نوا مَنم که زبامش پریده ام


آویزگوش من شده عمری شماتَتَش

صدهاغزل نوشتم و،ازاو شنیده ام


طاقت بریده ام نگرانم، به یاداو

زانو شکسته ام،شبِ آخررسیده ام


(میلاد)غنچه کن لبِ خود،غصه کم،کنم

لب،غنچه کرده ام،گلِ هجران کشیده ام


(علی خودی آغمیونی)

  • ۹۶/۱۲/۲۵
  • علی خودی آغمیونی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی