اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک
  • ۰
  • ۰

چشم دریا

چشم دریا آسمانی بوده است

پس چرادریا به رنگ دوده است


رنگ جنگل پس چرا سبزینه نیست

این مگر آن سبزه ی دیرینه نیست


تیشه دارددست خودکوبد به جان

لرزشی،اندیشه دارد بد گمان


رحم انسان کو،جفا پیموده است

تا کجا دست بشر آلوده است


می رود فریادپس گیرد زمین

می شود آرام آغوش امین


گوش هادرگوش هاخوابیم ما

گرچه با آلام ، بی تابیم ما


کرده ای پر کندوانت آب ونان

وان مجرد مانده اولاد زمان


هرگناهی سرزند ،از او اگر

آن شریکی هرگناهش ای پدر


چون بایستد کوچه و بازارها

زود آری سوی او سرکار ها


بارها فریاد کردی اونرفت

کارها ایجاد کردی اونرفت؟


برگی ازکتاب مثنوی شیماونیما


     (علی خودی آغمیونی)


  • ۹۶/۱۱/۳۰
  • علی خودی آغمیونی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی