اشعارعلی خودی آغمیونی

اشعارکلاسیک

۲۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گره های گل یاس

چشم گیسوی توامشب مه تارست مرا

سایه برزلف تو افتاده خمارست مرا


نتوان رفت برون،ازگره های گل یاس

دام گیسوی توآشفته مهارست مرا


شب پاییزخداخواست شودموسم سبز

گره برزلف توافتاده بهارست مرا


چین زلفت زده آهنگ وفااول شب

وه چه زیباست،چوآواز هَزارست مرا


گرچه کم نازکنی،نازبه آوازکنی

عشوه وغمزه که عمریست،شکارست مرا


بسته ام جان ودلم برره گیسو،بنواز

زخمه برتاربزن،تارقرارست مرا


زلف افشان توزان رفته ی مامی گوید

مرغ وحشی دل من،سینه فرارست مرا


سخن عشق شنیدست،که چون گوش به گوش

حلقه هابسته چوزنجیربه دارست مرا


عطرخوش بوی قفس،مست ترازمستم کرد

کنج ویران دلم یارکنارست مرا


خم زلفت شده اندیشه ی(میلاد)خوشست

راست گویند،قفس همچونگارست مرا


(علی خودی آغمیونی)

  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

شب پاییز

بزدی شانه به موشانه بفریاد افتاد

به همان دم به دلم آن غم فرهادافتاد


مه وخورشیدنتابید بخشکیدزمین

خم گیسوی توچون درره آن بادافتاد


دل دردانه ی ماسوخت چوشمعی زغمت

سرآهوبه جفاخانه ی صیاد افتاد


زده شدشاخه وهربرگ درختان بهار

گل گلخانه گلش رابه زمین دادافتاد


لب خندان بهاری به زمستانه رسید

شب یلداشدواین چله به مردادافتاد


آسمان دادخودش رابه دل کوه بلند

چرخ گردون نچرخید،فلک ازیادافتاد


لب ماهی به کناری زده شدازدل آب

دل دریا به تلاطم شدوناشادافتاد


زشبستان مناجات موذن بگریخت

مهروتسبیح،زسجاده ی سجادافتاد


شب زفاف نپاییدو عروسی شدعزا

شب هجران شدواو،ازلب دامادافتاد


دل مادرنتپید،کودک خود داد به آب

ره کودک،به دل آنکه نمیزاد افتاد


لب خاموش بتی ازغم ما ناله بکرد

که چرا شام غریبان،شب اعیادافتاد


همه جاسرد،تنم سرد، لبم سردترین

شب پاییز، غزل ازلب(میلاد)افتاد


(علی خودی آغمیونی)

  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

بوسه ی نارس

دیدی که چگونه بوسه ام پَس دادی

آتش به اختیارو، امربر، بَس دادی


یک بوسه ی ممتدازلبم برداشتی

صدبوسه ی بی صداو نارَس دادی


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

آوازقو

آماده ام توازدلم،زجره ی مابپرس

آوازقوشنیده ای؟نیست صدابپرس


ایما،اشاره،گوشه نشینیِ مابس نیست؟

اندیشه چیست،آن زجامانده ی نا بپرس


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

سفره رنگین

زندگیمان آخ ،چقدرشیرین بود

سفره هامون،سفره ی رنگین بود


یک چراغ گردسوزویک تنور

آن اواخر  هم علاالدین بود


بادوبوران، ابروطوفان، رعدوبرق

برف می آمدو رَه سنگین بود


روبَه وگرگ و شغال از گشنگی 

گُربه می خوردن پدرغمگین بود


قهروآشتی طاقتش اندک ولی

سینه هاخالی زکین،پروین بود


کوکب وتهمینه وسهراب وزال

اخترومعصومه ونسرین بود


کُرسی و مادربزرگم شادازین

مرغ بریان وپلو تَه چین بود


شَلغم ازبوی خودش می گفت،چون

شب علاالدین، براو تمکین بود


برف امروز هم مرا خوشحال کرد

آن نبود و یادی از ، دیرین بود


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

عاشق دردم

من اسیررخ زیبای همان یارم هنوز

اوزغم گشته رهامن غم اودارم هنوز


یادمان دل مابرده ز یادش لب ما

من به خال لب اوسخت گرفتارم هنوز


اوشفای دل ما،دیده شفارفته جفا

من به درددل خودکام سزاوارم هنوز


وه چه دردی شده دردم شده همسان بهار

غنچه دردیست مراچون گل گلزارم هنوز


عاشقم عاشق دردم به همین دردخوشم

زورسیده به من این دردکه بیمارم هنوز


(علی خودی آغمیونی)



  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

خال لبت

ندیده ام زتو جز انتقام خال لبت

چه میشود،که رسم من به کام خال لبت


تومی روی به شتابان،زپیش چشم ودلم

نگاه من نشنیده سلام خال لبت


همینکه می رسدازدور،آیه های غمت

بس است،زناله های بی دوام خال لبت


دوصدزباده ی ناخورده دیده ام چو جزا

به حیرتم افزایدآن،کدام خال لبت


دمی پیاده شو ازاسب نامرادی ها

بیابه دیده ی منت،غلام خال لبت


نمی رودزنگاهم،اذان صبح وسحر

گره گشای سحری،آن صیام خال لبت


تمام عمرشوم روزه دار بی سحری

طعام من شودار،بوسه ای زخام خال لبت


تنیده شدزلبت ناله های بی ثمری

کجانوشته شود،این درام خال لبت


شنیده ای چوز(میلاد)این پیام غزل

اجازه ای دِه رسد بر،زمام خال لبت


(علی خودی آغمیونی)



  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

وطن

اگرملت سیاست آشنا هست

وگردولت بقدری بی وفاهست


وطن داری،وطن خواهی به دلها

اگرهم اختلافی بین ما هست


جهانخواران نگاهی ما، نخواهیم

شعارماهمان محو ازبقا هست


به هراندیشه با ما دشمنی کرد

همش تحریم ودنبال بلاهست


جهان داران همی برجام گفتند

نشستیم روبرو گفتیم جا هست


نشستندوشکستند عهد خودرا

مگردرنابکاران هم صفا هست؟!


جوانان وطن بر پای خیزید

دگر دنیای ما،درزیر پا هست


همی کُشتند، مارا با گرانی

که مارفتیم،دنیا بر شما هست


(علی خودی آغمیونی)



  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

دل شده ها

دل شده ها جام شرابم دهید

تشنه ی اوهستم وآبم دهید


میل می اش کرده دلم مست اوست

دست می اش سینه خرابم دهید


شست مراشست مراشست چون

پاک شدم دست ترابم دهید


روح زتن گشته جدامی رود

پرگنهم دست عذابم دهید


سینه ی چاکم من ودیوانه کرد

کودک دل پاشده تابم دهید


درحرمش رفته دلم دلبری

دیده وشیداشده خوابم دهید


گشته قیامت دل من دست کیست

دست نگاراست؟جوابم دهید


زان گنهان بنده ی شرمنده ام

وقت حساب است حجابم دهید


(علی خودی آغمیونی)

  • علی خودی آغمیونی
  • ۰
  • ۰

آسوده زغم

آسوده زغم دمیست آنی گذرد

چون آب روان و زندگانی گذرد


یک عمرزغم شوی تو لبریزچومن

یک لحظه اگربه شادمانی گذرد


آن مرغ سحربه غمزه ای گفت همی

بگذشت جوانی ات نهانی گذرد


خورشیدرودبه سایه آیدشب وروز

مهتاب شودچوابروانی گذرد


هرفصل شمایلی،زمین ریشه نماست

خشکیده درخت،تازمانی گذرد


دلسردشودگلاب وگل،بانفسی

گربلبل جان به باغبانی گذرد


آوای سحرشنیده ای!کان گل یاس

بوسیده شفق به هرنشانی گذرد


آن خفته که می شکست،بازوی ضعیف

افتاده به خاک کاروانی گذرد


(علی خودی آغمیونی)


  • علی خودی آغمیونی